سایت ویستاژن در این مطلب به معرفی ایوان پیتروویچ پاولوف پرداخته است.

زندگی نامه ایوان پیتروویچ پاولوف 

ایوان پاولوف در 26 سپتامبر سال 1849 در شهر ریازان واقع در روسیه متولد شد. پدر او یک کشیش ارتدکس  فقیر بود که به مطالعه علاقه ی زیادی داشت. پاولوف در یک خانواده ی پرجمعیت سیزده نفره متولد شد. او فرزند اول این خانواده بود و به گفته ی خودش در دوران کودکی او   کنجکاوی فکری و انرژی غیر معمول داشت . پاولوف به باغبانی ، دوچرخه سواری ، شنا و بازی gorodki علاقه داشت و به مادرش که زنی خانه دار بود، در انجام کارها مثل نگه داری از خواهرو برادرهایش کمک می کرد. پاولوف در 5 سالگی نوشتن را آموخت با این حال به دلیل یک سانحه که در آن پاولوف از یک بلندی افتاد و دچار آسیب بسیار شدیدی شد تا 11 سالگی به مدرسه نرفت. پدرش او را در سن 11 سالگی به کلیسا سپرد ولی پاولوف به دلیل علاقه ی بسیارش به علوم ، کلیسا را ترک کرد و به فعالیت های مذهبی خود خاتمه داد. به دلیل وجود  روشنفکرانی چون پیساروف و کتاب هایی چون انعکاس های مغز نوشته ی بنیان گذار فیزیولوژی روسیه  ، سچنوف، پاولوف به رشته علوم طبیعی علاقه مند شد. وی در دانشگاه سن پترزبورگ در گروه فیزیک و ریاضیات ثبت نام نمود و به تحصیل پرداخت. پاولوف به دلیل داشتن استادان خبره ای چون مندلیف در شیمی معدنی، باتلروف در شیمی آلی و آی.اف تیسون در فیزیولوژی توانست نام خود را به عنوان یک آزمایشگر برجسته مطرح کند. او لیسانس خود را در رشته ی علوم طبیعی  سال 1875 دریافت کرد و اولین پروژه ی تحقیقاتی خود را در مورد فیزیولوژی اعصاب پانکراس ارائه داد و توانست جایزه معتبر دانشگاه را بدست آورد .پاولوف به دلیل علاقه به علوم طبیعی  این رشته را ادامه داد و به آکادمی جراحی امپریال رفت و دستیار معلم سابق خود الیاس ون سیون شد. پاولوف پس از مدتی به عنوان دستیار آزمایشگاه اوستیموویچ در بخش فیزیولوژیک انستیتیو دامپزشکی انتخاب شد و به مدت دو سال سیستم گردش خون را برای پایان نامه پزشکی خود بررسی کرد. در سال 1879 با دریافت جایزه مدال طلا از آکادمی نظامی پزشکی فارغ التحصیل شد . در همان سال بوتکین ( S.P Botkin) ] در اوایل دهه ی 80 به عنوان مشاور هیئت پزشکی وزارت امور داخلی شاهنشاهی و در سال 1873 به عنوان جراح امپراتور منصوب شد[ از او برای کار در آزمایشگاه بالینی و تحقیقاتی خود دعوت کرد و پاولوف توانست به طور مستقل بر روی آزمایشاتش به تحقیق و پژوهش بپردازد او به مدت 11 سال در آن آزمایشگاه به کار خود ادامه داد . او برای کارشناسی ارشد بورس تحصیلی آکادمی را دریافت کرد. کمک هزینه تحصیلی و سمت پاولوف به عنوان مدیر آزمایشگاه فیزیولوژیکی در کلینیک بوتکین باعث شد تا وی بتواند فعالیت های تحقیقاتی خود را ادامه دهد و در سال 1883 پایان نامه ی دکترای خود را با موضوع اعصاب قلب ارائه داد و ایده یا اصول اساسی را در مورد عملکرد تغذیه ای سیستم عصبی مطرح کرد. همکاری او با کلینیک بوتکین به ایجاد  الگویی اساسی در تنظیم رفلکس ها در فعالیت اندام های گردش خون منجر شد . پاولوف بعد از دوره دکترا به آلمان رفت و به مدت دو سال از سال  1884 تا 1886 در این کشور ماند . وی در آنجا در لایپزیگ با کارل لودویگ و ایمار کلی در آزمایشگاه Hidenhain  در برزلا نحوه هضم و گوارش سگ را مورد مطالعه قرار داد . مشکل اصلی آنها در آزمایشگاه حفظ عصب خارجی بود پاولوف تنواست با غلبه بر این مشکل و استفاده از یک بخش بیرونی معده روش را کامل کند . قسمت بیرونی آن را به عنوان کیسه ی Heidenhain یا پاولوف شهرت یافت . در سال 1890 در حالی که پاولوف به دنبال مقامی در دانشگاه سن پترزبوگ بود ، به عنوان استاد داروسازی در آکادمی پزشکی نظامی منصوب شد و به مدت پنج سال در این سمت باقی ماند. در سال 1891  به موسسه پزشکی تجربی در سن پترزبوگ دعوت شد تا اداره فیزیولوژی را به عهده بگیرد. طی یک دوره 45 ساله، تحت هدایت پاولوف این موسسه به یکی از مهم ترین مراکز تحقیقات فیزیولوژیکی در جهان تبدیل شد. او همچنین در سال 1895 ریاست فیزیولوژی را در آکادمی نظامی پزشکی به مدت سه دهه مداوم به عهده گرفت.

علت شهرت پاولوف

چیزی پاولوف به خاطر آن به شهرت رسید شرطی شدن کلاسیک بود. پاولوف به این نتیجه رسیده بود که وقتی به طور مثال یک مترونوم به همراه غذا به صدا درمی آید هنگام تهیه ی غذا سگ بزاق ترشح می کند . بعد از مدتی سگ بین صدای زنگ و غذا ارتباط برقرار کرد به طوری که بدون وجود غذا بزاق او ترشح می شد . در واقع سگ نسبت به محرکی که تا قبل از آن برایش بی معنی بود ، پاسخ می داد و به عبارتی نسبت به همراه بودن صدای زنگ و غذا شرطی شده بود . که این یک نوع یادگیری به نام شرطی شدن کلاسیک است. در این نوع یادگیری هرگاه یک محرک بی اثر( صدای زنگ ) به همراه یک محرک طبیعی ( غذا ) به جانور عرضه شود ، پس از مدتی به تنهایی باعث بروز پاسخ ( ترشح بزاق) می شود به این محرک جدید ( صدای زنگ) محرک شرطی می گویند . شرطی شدن کلاسیک در مورد انسان ها در دوران کودکی دیده می شود. همچنین از این نوع یادگیری در تبلیغات نیز استفاده می کنند به طور مثال استفاده از یک نوع موسیقی یا یک فرد مشهور در یک تبلیغ خاص پس از مدتی باعث می شود تنها با شنیدن آن موسیقی یا دیدن آن چهره، آن کالا در ذهن شما تداعی شود .

ایوان پاولوف در انستیتو ی طب تجربی بود که آزمایشات کلاسیک خود را بر روی غدد گوارشی انجام داد . او در مورد عملکرد معده سگ ها و بعدا کودکان تحقیق کرد او این کار را با بررسی غدد بزاقی و آنالیز آن انجام داد . او متوجه شد که سگ ها قبل از آنکه واقعا غذا به دهنشان برسد بزاق ترشح می کنند و این موضوع را به عنوان  یک رفتار روانشناختی بررسی کرد . طی یک عمل جراحی مری سگ را بیرون آورد و به خاطر همین عمل موفقیت آمیز و تحقیق بر تغذیه و هضم غذا جایزه نوبل را دریافت کرد. پاولوف عنوان اولین برنده ی جایزه ی نوبل فیزیولوژی  روسیه را در سال 1904 دریافت کرد. پاولوف در سال 1907 جایزه همکار انجمن سلطنتی (FRS) و در سال 1915 مدال کاپلی را دریافت کرد.

زندگی خانوادگی پاولوف

ایوان پاولوف یک عصب شناس ، فیزیولوژیست، روانشناس و پزشک برجسته ی روسی بود. پاولوف در سال 1881 ازدواج کرد ولی مدتی بعد از ازدواج دچار فقر شدیدی شدند . همسر او در اولین بارداری خود فرزندش را از دست داد و آنها برای بار دوم با احتیاط بیشتری اولین فرزند پسر خود را به نام Mirchik به دنیا آوردند ولی او را در کودکی از دست دادند و همسر پاولوف دچار افسردگی بسیر شدیدی شد با این وجود آنها چهارفرزند دیگر با نام های ولادیمیر ، ویکتور، وسولد و ورا داشتند . در نشریه ایی در نیویورک تایمز از او برای زحماتش برای پیشرفت علم علی رغم وجود شرایط نامناسب مثل جنگ و… قدردانی شد. او همچنین مخالفت هایی با کمونیسم شوروی داشت و به صورت علنی پاداش ها و موقعیت های پیشنهادی از سوی مقامات مخالف خود را رد می کرد .

پاولوف در سال 1936 و در سن 86 سالگی بر اثر بیماری ذات الریه درگذشت . اتاق کار و آزمایشگاه او به صورت موزه نگه داری می شود .  او در ساعات پایانی عمر خود در مورد تجربیاتش با دانشجویان خود گفت وگو کرد .

چند وصیعت علمی به جا مانده از پاولوف

 فقط ثبت کننده حقایق نباش; سعی کن به منشا راز آنها نفوذ کنی 

 الفبای علم را قبل از اینکه بخواهی به قله آن صعود کنی، یادبگیر 

 یادبگیر، مقایسه کن، حقایق را جمع آوری کن 

کتاب هایی چون به سوی روانشناسی و روانپزشکی علمی ( دو جلد ) اثر هاری کی ولز که کار های اساسی پاولوف بود و مجموعه مقالات روانشناسی از دیدگاه واقع گرایی در ارتباط با روانشناسی پاولوف از او وجود دارد .

 کتاب های پر فروش  ایوان پاولوف 

 

[Conditioned Reflexes] ،

[Psychopathology and Psychiatry]،

[Conditioned Reflexes   :  An Investigation…] ،

[The work of the Digestive Glands…] ،

[Die Arbit Der Verdauungsdrusen] ،

[I.P.Pavlov: selected works] و

[   Proba Fiziologicheskogo Ponimaniya …   ]

گردآورنده: سرکار خانم آیدا مظفرزاده 

زندگی نامه دیوید بالتیمور 

دیوید بالتیمور فرزند Gertude Lipschitz وRichard Baltimor در 7 مارس سال 1938 در شهر نیویورک بدنیا آمد . او در محله ی Rego park در Queens of Forest Hills بزرگ شد ، زمانی که بالتیمور در کلاس دوم ابتدایی بود مادرش احساس کرد که مدارس آن ناحیه کیفیت لازم را ندارند در نتیجه آنها به Suburban Great Neek  مهاجرت کردند . مادر بالتیمور آتئیست و پدرش یک یهودی ارتدکس بود . بالتیمور به واسطه ی پدرش تعطیلات یهودی را از نزدیک می دید و در کنیسه (synagogue ) شرکت می کرد . در سال 1956 از دبیرستان بزرگ         Neck North  فارغ التحصیل شد . در دوره ی دبیرستان  ، بالتیمور یک تابستان در برنامه ی دانشجویی آزمایشگاه جکسون در (Maine) Bar Harbor شرکت کرد و در آن زمان بود که  متوجه ی علاقه ی خود به رشته ی زیست شناسی شد . در سال 1960 بالتیمور لیسانس خود را با افتخارات بالا از کالج Swarthmore دریافت کرد . در طی مدتی که بالتیمور در آزمایشگاه Cold Spring Harbor زیر نظر جورج استریسینجر کار می کرد ، رشته ی زیست شناسی مولکولی مورد توجه او قرار گرفت . در سال 1960 بالتیمور به عنوان دانشجوی تحصیلات تکمیلی وارد      MIT (Massachusetts Institute of Technology ) شد یک رویکرد بی پروا و درخشان برای یادگیری علوم از خود به نمایش گذاشت و این همان آینده ای بود که بالتیمور برای خودش تصور می کرد . علاقه و اشتیاق اولیه ی او به ژنوم باکتریوفاژ به سرعت باعث شد بالتیمور به سمت مطالعه ی ویروس حیوانی برود و در سال 1961 دوره ی Cold Spring Harbor را در زمینه ی ویروس شناسی حیوانات گذراند . سپس به آزمایشگاه Richard Franklin در انستیتوی Rock feller در نیویورک منتقل شد  . این آزمایشگاه از محدود آزمایشگاهایی بود که در زمینه تحقیقات مولکولی در زمینه ویروس شناسی حیوانات پیشگام بود . بالتیمور در آنجا اکشافات اساسی در زمینه تکثیر ویروس و تاثیر آن بر متابولیسم سلولی از جمله توصیف چگونگی رونویسی یک RNA را به ثبت رساند . در سال 1964 وی کار پایان نامه ی دکترای خود را به پایان رساند . در سال 1963 بعد از دکتری برای تحقیقات به همرا جیمز دارنل به MIT بازگشت و کار خود را در زمینه تکثیر ویروس با استفاده از ویروس فلج اطفال ادامه داد . در سال 1964\1965 عملکرد آنزیم را با جرارد هورویتز در کالج پزشکی آلبرت انیشتین دنبال کرد .

بالتیمور در فوریه سال 1965  توسط Renato Dulbecco به موسسه تحقیقاتی بیولوژیکی جدید Salk در La Jolla به عنوان یک پژوهشگر مستقل جذب شد . وی در آنجا به بررسی تکثیر RNA ویروسی پرداخت . بالتیمور یک زمینه ی گسترده و طولانی مدت را برای دانشمندانی چون  Marc Girard وMichael Jacobson ایجاد کرد . آنها با توجه به اهمیت مراحل پروتئولیتیک در سنتز پروتیئن یوکاروتی ، مکانیسم چرخه پروتئولیتیک پیش سازهای پلی پروتئین ویروسی را کشف کردند . او همچنین با دکتر آلیس هوانگ که در سال 1967 در Salk  با هم همکاری داشتند ، ملاقات کرد . آنها در سال 1968 باهم ازدواج کردند و صاحب یک فرزند دختر هستند . بالتیمور و آلیس با هم آزمایش های کلیدی در انواع شبه ویروس ها  انجام دادند . در طی این کار ، بالتیمور یک کشف کلیدی رسید که ویروس فلج اطفال پروتئین ویروسی خود را به عنوان یک پلی پروتئین بزرگ تولید می کند که سپس به پپتید های عملکردی فردی پردازش می شود .

در سال 1968 بالتیمور به عنوان استاد دانشیار میکروبیولوژی به دپارتمان زیست شناسی در MIT جذب شد . آلیس . اس هوانگ نیز برای ادامه تحقیقات خود در مورد ویروس VSV        (   Vesicular Stomatitis Virus ) به MIT منتقل شد . در MIT بالتیمور به همراه هوانگ و دانشجوی تحصیلات تکمیلی مارتا استامپفر کشف کردند که VSV یک RNA ی وابسته با RNA پلیمراز را در ویروس درگیر می کند و از یک استراتژی جدید برای تکثیر ژنوم RNA استفاده می کند . VSV به عنوان یک ذره ی منفی از RNA وارد سلول میزبان می شود ، ولی از RNA پلیمراز سلول برای فرایند های رونویسی و تکثیر بیشتر RNA استفاده می کند. بالتیمور این کار را گسترش داد و RNA ی دو ویروس توموری ، ویروس لوسمی موش راسچر(Rauscher Murine Leukemia) و ویروس سارکوم روس( Rous Sarcoma ) را مورد بررسی قرار داد . وی در ادامه به کشف رونویسی معکوس (RT یا RTase ) یعنی آنزیمی که DNA را از یک الگوی RNA پلیمریزه می کند ،  اشاره کرد . با انجام این کار وی یک طبقه جدا از ویروس ها به نام retroviruses را کشف کرد که از الگوی RNA برای سنتز DNA ویروسی استفاده می کند . این موضوع عقیده ی اصلی تئوری ژنتیک را متحول کرد . این باور که سیکل اطلاعات ژنتیکی به صورت یک طرفه از DNA به RNA و از آن به صورت دستورالعمل هایی به پروتئین ها است ، متحول شد . رونویسی معکوس برای تکثیر ویروس های retroviruses ضروری است چراکه به این ویروس ها اجازه می دهد رشته های RNA ویروسی را به رشته های DNA ویروسی تبدیل کنند . ویروس HIV در این گروه از ویروس ها قرار می گیرد . کشف رونوشت معکوس و فرضیه ی پرو ویروس که توسط هوارد تمین پیشنهاد شده بود ، به طور هم زمان اصول زیست شناسی مولکولی را واژگون کرد . آنها این یافته ها در مجلات معتبر Natural منتشر کردند . این کشف رویکرد جدیدی برای درمان بیماری سرطلان در زمینه ی ویروسی و مولکولی به وجود آورد . در سال 1971 در زمان حضور رئیس جمهور ریچارد نیکسون به دلیل انگیزه ی او برای درمان سرطان و اختصاص بودجه ی قابل توجهی برای بخش تحقیقاتی در پیشرفت پژوهشات تاثیر به سزایی داشت .

بالتیمور در سال 1972 و در سن 34 سالگی به عنوان استاد زیست شناسی در MIT ، پستی دریافت کرد که تا سال 1997 در آن سمت باقی ماند . سه سال بعد و در سن 37 سالگی بالتیمور به همراه هوارد تمین و رناتو دولبکو برای اکتشافات آنها در مورد تعامل بین ویروس های توموری و ماده ژنتیکی سلول ، جایزه نوبل فیزیولوژی پزشکی را دریافت کردند . کلیدی ترین نقش بالتیمور در ویروس شناسی  کشف رونوشت معکوس بود .

در سال 1982 Edwin C. Whitehead که یک تاجر و خیر بود از بالتیمور خواست تا با تاسیس یک موسسه ی تحقیقاتی خودگردان به پژوهشات زیست پزشکی ادامه دهد که نتیجه ی آن ساخت یک پژوهشکده مستقل شد که اعضای آن با گروه زیست شناسی MIT در ارتباط بودند.

(Whitehead Institute for Biomedical Research) WIBR با یک بودجه ی 35 میلیون دلاری برای ساخت و تجهیزات ، در خیابانی در دانشکده ماساچوست و مرکز سرطان MIT ساخته شد. همچنین این مجموعه به صورت تضمین شده درآمد سالانه 5 میلیون دلار و موقوفات قابل توجهی را دریافت کرده است. تحت رهبری بالتیمور ، گروه ممتازی از اعضای موسس از جمله جرالد فینک ، رودولف جنیش ، هاروی لودیش و رابرت وینبرگ جمع شدند تا به 20 عضو رسیدند  و سرانجام در رشته هایی اعم از ایمونولوژی ، ژنتیک و آنکولوژی گرفته تا مطالعات بنیادی رشد در موش ها مگس های میوه به پژوهش پرداختند . مشارکت های این موسسۀ در زیست شناسی همیشه پرثمر و سودمند بوده است به طوری که پس از گذشت یک دهه با ادامه مدیریت بالتیمور ، موسسۀ ی WIBR به عنوان موسسۀ برتر تحقیقاتی جهان در زیست شناسی مولکولی و ژنتیک نامگذاری شد . در ده سال اخیر نیز مقالات منتشر شده توسط دانشمندان این موسسۀ بیشترین استناد به مقاله ها را از هر مرکز تحقیقاتی بیولوژیکی دیگری به خود اختصاص داده است .  وی پس از تأسیس موسسۀ به عنوان مدیر WIBR در خدمت گسترش دانشکده ها و مناطق تحقیقاتی در زمینه های کلیدی تحقیق از جمله ژنتیک Mouse  و Drosophila فعالیت کرد . موسسۀ WIBR با فعالیت های با ارزشی مانند تحقیقات پیشرو در زمینه ژنتیک و زیست شناسی مولکولی و همچنین به عنوان یک شریک مهم در پروزه ژنوم انسانی شناخته شده است . در آن مدت ، بالتیمور برنامه تحقیقاتی خود را در انستیتوی جدید رونق داد . پیشرفت های مهم آزمایشگاه بالتیمور کشف فاکتور رونویسی کلیدی NF-ĸB توسط دکتر رانجان سن و او در سال 1986 بوده است . هدف آنها شناسایی عوامل هسته ای مورد نیاز برای بیان ژن lg در لنفوسیت های B بود . NF-ĸB، در واقع آنچه که آنها کشف کرده بودند دارای اهمیت بسیار گسترده ای است. NF-ĸ در تنظیم پاسخ های سلولی نقش دارد و در فاکتورهای رونویسی در واکنش سریع طبقه بندی می شود. کشف آنها در دو دهه ی اخیر موجب ارتقا سطح علمی در این زمینه شد .

در اوایل سال 1984 ، رودولف گروسچل و دیوید ویور در پست دکترا در آزمایشگاه بالتیمور مشغول به ایجاد موش های تراریخته به عنوان الگویی برای مطالعه بیماری بودند . آنها پیشنهاد کردند که ممکن است کنترل مجدد ژن lg تنها مکانیسم تعیین کننده ویژگی بیان ژن زنجیره سنگین در رده سلولی لنفوئید باشد .

بالتیمور به عنوان مدیر موسسۀ  WIBR تا 1 جولای سال 1990 در آنجا خدمت کرد . وی گروه تحقیقاتی خود را به نیویورک منتقل کرد و همچنان به خلاقیت در ویروس شناسی و تنظیم سلول کمک می کند وی همچنین برای دانشکده های تازه تاسیس ارزش قائل بود و باورهایی را در این زمینه تغییر داد وبه ارتقا این دانشکده ها پرداخت . پس از استفعا ی وی در تاریخ 3 دسامبر 1991 ، بالتیمور در دانشگاه راکفلر ماند و تحقیقات خود را تا بهار 1994 ادامه داد . او سپس به عنوان استاد زیست شناسی و ایمنی شناسی مولکولی به دانشکده MIT برگشت .

در 13 مه 1997 به عنوان رئیس موسسۀ فناوری کالیفرنیا (Calteach ) منصوب شد . رئیس جمهور ایالات متحده وقت به خاطر مشارکتهای بیشمار بالتیمور در دنیای علمی مدال ملی علوم را به وی اعطا کرد . همچنین در سال 2004 دانشگاه راکفلر دکترای علوم ، بالاترین افتخار خود را به بالتیمور داد . آزمایشگاه وی در Caltech در دو بخش مهم تحقیقاتی متمرکز است : درک سیستم ایمنی پستانداران و ایجاد وکتور های ویروسی برای اینکه سیستم ایمنی بدن به طور موثرتری در برابر سرطان عمل کند . یکی از تحقیقات مهم در مورد NF-ĸB است . این فاکتور رونویسی به عنوان یک فعال شونده در پاسخ به محرک های مختلف 1000 ژن و ایفای نقش های متفاوت در سلول ، شناخته می شود . تحقیق دیگر درک کارکرد های mircoRNA است . MircoRNA ها با تنظیم مقدار پروتئین ساخته شده توسط RNA های خاص پیام رسان ، کنترل خوبی بر روی بیان ژن ها دارند. در تحقیقات اخیر به سرپرستی جیمی ژائو تیم بالتیمور یک مولکول RNA کوچک به نام microRNA_146a کشف کرده و نوعی موش را که فاقد microRNA_146a است را پرورش دادند . آنها از این موش به عنوان یک مدل برای بررسی تاثیر التهاب مزمن بر فعالیت سلول های بنیادی خونساز (HSC ) استفاده کرده اند . نتایج حاکی از آن است که microRNA_146a از HSCها در حین التهاب مزمن محافظت می کند ، و عدم وجود آن ممکن است به سرطان های خون و نارسایی مغز استخوان کمک می کند .

بالتیمور اخیرا با دانشمندان دیگر پیوست تا خواستار توقف جهانی در استفاده از تکنیک جدید ویرایش ژنوم برای تغییر DNA وراثت انسانی استفاده می شود . این یک گام اساسی است که توانایی ساخت هر دنباله ای از DNA ی انتخابی را به محققان می دهد . افراد درگیر در این موضوع می خواهند هم دانشمندان و هم عموم مردم از مسائل اخلاقی و خطرات ناشی از تکنیک های جدید برای اصلاح ژنوم استفاده کنند .

گردآورند: سرکار خانم آیدا مظفرزاده

سایت ویستاژن در این مقاله به زندگی نامه ارنست هکل پرداخته است.

زندگی نامه ارنست هکل

ارنست هاینریش فیلیپ اوت هکل (زاده ۱۶ فوریه ۱۸۳۴ – درگذشت ۹ اوت ۱۹۱۹ )، زیست شناس، مورخ طبیعت، فیلسوف، پزشک، استاد و هنرمند برجسته آلمانی بود که هزاران گونه مختلف را کشف و

نام گذاری کرد و شرح داد. وی یک درخت تبارشناسی که دربردارنده تمام گونه های حیات بود را رسم کرد و اصطلاحات زیادی را در زمینه زیست شناسی معرفی کرد. از آثار مهم او(معمای زندگی) است.

«هکل که او را داروینِ آلمان می دانند، یکی از روشن فکرانِ بسیار تأثیرگذار در اواخر قرن نوزدهم و اوایل  قرن بیستم بود. معمای جهان فقط در آلمان نیم میلیون نسخه فروش کرد و به چندین زبان نیز ترجمه شد. هکل مذهبِ علمِ خود را که یگانه انگاری خوانده می شد در مخالفت با سنت های یهودی و مسیحی شکل داد. دیدگاه او متضمن نوعی انسان شناسی بود که انواع انسانی را به سلسله مراتبی از گروه های نژادی تقسیم می کرد. هر چند او در سال ۱۹۱۹ پیش از تشکیل حزب نازی از دنیا رفت؛ ایده ها و تأثیر وسیع او در آلمان بدون تردید در تشکیل فضایی فکری نقش داشت که در آن، سیاست های تبعیض نژادی و نسل کشی را دارای ریشه های علمی می دانستند.»

از 1866 تا 1867 هکل با سفر به جزایر قناری به همراه هرمان فول کار کرد. در این دوره ، وی با چارلز داروین (در سال 1866 در داون هاوس در کنت) ، توماس هاکسلی و چارلز لیل ملاقات کرد.وی در سال 1869به عنوان محقق به نروژ ، در سال 1871 به کرواسی(جایی که در جزیره هوار در یک صومعه زندگی می کرد)، و در سال 1873 به مصر ، ترکیه و یونان سفر کرد. در سال 1907 وی موزهای در جنا ساخته بود تا به مردم درباره تحولات آموزش دهد.

هکل در سال 1909 از تدریس کناره گرفت و در سال 1910 از کلیسای انجیلی پروس خارج شد.

پژوهش ها

_هکل یک جانورشناس ، یک هنرمند و تصویرگر برجسته و بعداً استاد آناتومی تطبیقی بود . اگرچه ایده های هکل برای تاریخ تئوری تکاملی مهم است ، و گرچه او یک آناتومیست بی مهره صالح بود که مشهورترین کار خود را در مورد رادیولاریا بود ، اما بسیاری از مفاهیم سوداگرانه که وی به عنوان قهرمان درآمده ، نادرست تلقی می شوند. به عنوان مثال ، هاکل میکروارگانیسم های فرضی اجدادی فرضی را توصیف و نام برد که هرگز پیدا نشده اند.

_هکل یک چهره پرشور بود  که گاهی اوقات جهشی بزرگ و غیر علمی از شواهد موجود می گرفت. به

عنوان مثال ، در زمانی که داروین در مورد منشأ گونه ها به معنای انتخاب طبیعی ( 1859 ) انتشار یافت ، هکل فرض کرد که شواهدی از تکامل انسان در هند شرقی هلند (در حال حاضر اندونزی ) یافت می شود. در آن زمان هنوز بقایای نیاکان انسان مشخص نشده بود. وی این بقایای نظری را با جزئیات بسیار

توصیف کرد.

هکل نسخه ای از تئوری بازپرداخت قبلی را که قبلاً توسط آتینان سرس در دهه 1820 تنظیم شده بود ، پیش برد و توسط پیروان ایتین جفروه سنت هیلیر از جمله رابرت ادموند گرانت پشتیبانی کرد. این پیوند بین آنتوژنی (توسعه فرم) و فیلوژنی (تبار تکاملی) را پیشنهاد کرد.

هکل همچنین فرضیه تعدد زایی را بر تنوع مدرن گروههای انسانی اعمال کرد. وی به عنوان شخصیت

اصلی در داروینیسم اجتماعی و طرفدار پیشرو نژاد پرستی علمی شد.

هکل بشر را به ده نژاد تقسیم کرد که قفقاز بالاترین و اولیه ها محکوم به انقراض بودند. هکل ادعا کرد که “او نگرو” از هر نژاد انگشتان قوی تر و آزادتر متحرک داشت ، که به گفته وی ، شواهدی از پیشرفت کمتری آنها بود و همین امر باعث شد که او آنها را با “چهار” مقایسه کند. هکل همچنین معتقد بود که نگروها وحشی هستند و سفیدپوستان متمدن ترین بودند.

او در بالش و تکامل نژادی دیرین شناس دانشگاه هاروارد استفان جی گولد نوشت: “نژادپرستی تکاملی

پاسخ خود را به مردم آلمان برای خلوص نژادی و از خود گذشتگی راسخ به یک” تنها “دولت؛ اعتقاد خود را که سخت، قوانین بی شفقت تکامل حکومت تمدن بشری و طبیعت به طور یکسان ، با دادن حق به سلطه بر نژادهای مطلوب … همه به ظهور نازیسم کمک کرده اند. “

هنگامی که هایکل در دهه 1850 دانشجو بود ، علاقه زیادی به جنین شناسی نشان داد ، دو بار در سخنرانی های نسبتاً غیرمعمول شرکت کرد و در یادداشت های خود کمک های بصری را ترسیم کرد: کتاب های درسی تصاویر کمی داشتند و از صفحات با فرمت بزرگ برای نشان دادن دانش آموزان نحوه مشاهده اشکال ریز استفاده می شد. تحت یک میکروسکوپ بازتابی ، با بافتهای شفاف در برابر پس زمینه سیاه دیده می شود. از سری های توسعه برای نشان دادن مراحل درون یک گونه استفاده شده است ، اما نمایش ها و مراحل متناقض ، مقایسه گونه های مختلف را دشوارتر می کند.

داروین در مورد منشأ گونه ها ، که او هنگام خواندن آن در سال 1864 ، تأثیر قدرتمندی بر هاکل گذاشت ،

در مورد احتمال بازسازی تاریخ زندگی بسیار محتاط بود ، اما شامل بخشی بود که به تفسیر جنین شناسی فون بائر و انقلابی در زمینه مطالعه پرداخت. با این نتیجه گیری که “وقتی جنین به عنوان یک تصویر ، کم و بیش مبهم از جنس پدر و مادر در هر طبقه بزرگ از حیوانات ، مورد توجه جنین قرار می گیرد ، بسیار مورد توجه قرار می گیرد.” از آن به حکایات فون بائر در سال 1828 اشاره کرد(ترجمه نادرست آن به لوئیز آگاسیس ) که در مرحله اولیه جنین به قدری مشابه بود که نمی توان گفت آیا نمونه غیرمجاز از پستانداران ، پرندگان یا خزندگان بوده و تحقیقات خود داروین است…

گردآورنده: جناب آقای حسن مسرور

سایت ویستاژن در این مطلب به زندگی نامه  ریچارد داوکینز پرداخته است.

 زندگی نامه داوکینز

ریچارد داوکینز در ۲۶ مارس ۱۹۴۱ در نایروبی کنیا زاده شد.پدرش یک سرباز بود که در جنگ جهانی دوم از کنیا به انگلیس بازگشت تا به نیروهای متفقین بپیوندد. آن ها در سال ۱۹۴۹ زمانی که ریچارد هشت ساله بود به انگلستان بازگشتند.پدر و مادرش، هر دو به علوم طبیعی علاقه مند بودند و پاسخ پرسش های داوکینز را به شکل علمی می دادند.

داوکینز دوران کودکی خود را یک پرورش معمولی انگلیکان توصیف می کند. او به گفته خودش در ۹ سالگی شروع به شک کردن در وجود خدا کرد؛ ولی برهان نظم او را قانع می کرد. دریافت این نکته که در جهان ادیان گوناگون وجود دارند، و مسیحی بودن او شانسی بوده، و اگر در جای دیگری به دنیا می آمد دین دیگری داشت بر وی تأثیر گذاشت و فهمید که چون هزاران دین گوناگون وجود دارند همگی نمی توانند درست باشند. در ۱۶ سالگی با داروینیسم آشنا شد و دریافت که پیچیدگی های جانداران نیازی به خالق و طراح ندارد و ایمان دینیش را از دست داد. بعدها با تحصیل در رشته زیست شناسی و هر چه بهتر فهمیدن جوانب قضایا، کاملاً به توضیح مادی و طبیعی حیات و غیرضروری بودن خالق فراطبیعی اذعان نمود.

داوکینز به دنبال علاقه ای که از کودکی همراهش بود؛ یعنی زیست شناسی رفت و در رشتهٔ جانورشناسی دانشگاه آکسفورد به تحصیل پرداخت. در آنجا نیکو تینبرگن رفتارشناس جانوری برندهٔ جایزه نوبل استاد راهنما و تز دکترایش بود. او پس از دریافت دکترا یک سال دیگر در آکسفورد ماند و زیر نظر تینبرگن به پژوهش های رفتارشناسی جانوران پرداخت.

او در اواخر دههٔ شصت به عنوان استادیار در دانشگاه برکلی کالیفرنیا کار می کرد. این دوران مصادف بود با بحبوحهٔ جنگ ویتنام که داوکینز همچون بسیاری از استادان و دانشجویان دانشگاه مخالف آن بودند و او به شدت درگیر فعالیت های ضد جنگ شد. سپس در ۱۹۷۰ به عنوان استاد در دانشگاه آکسفورد مشغول به کار گردید. در دههٔ هفتاد داوکینز به توضیح دانش برای عموم علاقه مندان روی آورد. نخستین کتابش را به نام در زیست شناسی فرگشتی در سال ۱۹۷۶ نوشت؛ که کتابی مشهور و تأثیرگذار گردید و موجی نو « ژن خودخواه »  به وجود آورد.

داوکینز سخنرانی های علمی قابل توجهی داشته است. از جمله سخنرانی مایکل فارادی، سخنرانی یادبود توماس هاکسلی و سخنرانی تینبرگن. او همچنین به عنوان نویسنده با مجلات سرشناس علمی و با دانشنامه انکارتا در زمینه دانشنامه فرگشت همکاری داشته است. او به عنوان دبیر ارشد با مجلهٔ فری اینکوایری همکاری دارد و جز هیئت امنای مجلهٔ اسکپتیکاست.

او عضو گروه های خبرهٔ بسیاری از جمله آکادمی پادشاهی علوم و آکادمی پادشاهی ادبیات بریتانیا است. وی همچنین رئیس بخش علوم زیستی انجمن پیشبرد دانش بریتانیا می باشد. در سال ۲۰۰۴ کالج بالیول دانشگاه آکسفورد جایزه داوکینز را برای اهدا به پژوهش های برجسته در زمینهٔ بوم شناسی و رفتارشناسی جانوران در خطر انقراض تأسیس نمود.

داوکینز در سال ۱۹۹۵ به دریافت کرسی فهم عمومی چالرز سیمونی آکسفورد نائل شد؛ که در سپتامبر ۲۰۰۸ به خاطر رسیدن به سن بازنشستگی اجباری دانشگاه باید از آن بازنشسته شود. او همچنین از ۱۹۷۰ عضو هیئت مدیرهٔ نیوکالج آکسفورد بوده است.

 

اعتقادات داوکینز

داوکینز آشکارا خداناباور است و از منتقدان بنام مذهب به شمار می آید. برخی او را بی خدایی ستیزه جو (گروهی از خداناباوران که نسبت به مذهب نگرشی ستیزه جویانه دارند) می دانند. داوکینز خداناباوریش را نتیجه منطقی درک خود از نظریه فرگشت و درک این که دین و علم ناسازگارند می داند.

داوکینز در سال ۱۹۸۶ در کتاب ساعت ساز نابینا می نویسد: پیش از کشف تکامل توسط علم یک خداناباور بر پایه نظرات هیوم می توانست بگوید: من برای اشکال پیچیده بیولوژیک توضیحی ندارم. تنها می توانم بگویم که خدا توضیح خوبی در این رابطه نیست. بهتر است که صبر کنیم و چشم امید داشته باشیم تا شخصی با نظری بهتر از راه برسد. بدون شک این دیدگاه، گرچه از نظر منطقی درست بنظر می رسید، ولی توان متقاعد ساختن افراد را به طور کامل نداشت. هرچند بی خدایی ممکن است پیش از داروین نیز قابل دفاع کردن بوده باشد، ولی این داروین بود که این امکان را فراهم کرد که یک فرد خداناباور، و درهمان حال از نظر ذهنی متقاعد و راضی باشد.

انتقاد از آفرینش گرایی

داوکینز یکی از منتقدان شاخص آفرینش گرایی (اعتقاد دینی مبنی بر اینکه انسان ها، موجودات زنده و تمامی جهان به وسیلهٔ خدا آفریده شده) محسوب می شود. او اعتقاد به آفرینش گرایی اخیر دنیا (نوعی از آفرینش گرایی که بر پایه تعالیم انجیل و تورات، سن زمین و جهان را تنها چند هزار سال می داند) را اشتباهی ابلهانه و مخالف عقل سلیم می داند. داوکینز در سال ۱۹۸۶ در کتاب خود به نام«ساعت ساز نابینا» بحث مربوط به طراحی را که یکی از مهم ترین مباحثی است که آفرینش گرایان به آن تکیه می کنند، به باد انتقاد گرفت. او در این کتاب با مثال مشهور ویلیام پیلی الهیدان قرن هجدهم به مخالفت پرداخته است.

پی لی در کتاب خود(خداشناسی طبیعی) ذکر می کند: همان گونه که یک ساعت بواسطه این که بسیار پیچیده و کارآمد است نمی تواند خودبخود و تنها از روی تصادف به وجود آمده باشد،تمامی موجودات زنده که به مراتب پیچیده ترند باید هدفمندانه طراحی شده باشند.

داوکینز معتقد است که که انتخاب طبیعی برای توضیح کارآمدی آشکار و پیچیدگی غیر تصادفی دنیای بیولوژیک و موجودات زنده کافی است. او می گوید انتخاب طبیعی گرچه فرایندی خودبخود، فاقد شعور و کور است، در طبیعت همان نقش ساعت ساز را بازی می کند. 

توضیح داوکینز در مورد کلمه میم 

داوکینز کلمهٔ میم(معادل فرهنگی ژن) را به منظور توضیح این که چگونه اصول داروینی ممکن است برای تشریح گسترش عقاید و پدیده های فرهنگی بکار روند، ابداع کرد. این کار منجر به به وجود آمدن رشته ای بنام میمتیک گردید. میم به هر موضوع فرهنگی که یک ناظر بتواند آن را یک همانندساز در نظر گیرد، اشاره دارد. فرض داوکینز این است که بسیاری از پدیده های فرهنگی، به ویژه هنگام روبرو شدن با انسان ها (انسان ها بواسطه روند تکاملی خود به شکل نسبتاً کارآمدی توانایی کپی کردن اطلاعات و رفتار را دارند) قابل همانندسازی هستند. میمها همیشه بدون اشتباه کپی نمی شوند و در معرض تعدیل، ترکیب و تغییر به وسیلهٔ عقاید دیگر قرار دارند و این روند می تواند به تولید میمهای جدید بینجامد. این میم های جدید خود می توانند همانند سازهای کارآمد تر یا ناتوان تری از نیاکانشان باشند و این زمینه ای است برای فرضیه فرگشت فرهنگی (تکامل فرهنگی) که متناظر با فرگشت بیولوژیک بر پایه ژن است. داوکینز پس از تعیین خطوط اصلی نظراتش در کتاب ژن خودخواه، وظیفه گسترش این نظریه را به عهده دیگران از جمله سوزان بلک مور گذاشت.

 زیست شناسی فرگشتی

از دیدگاه علمی، داوکینز بیشتر به دلیل گسترش و عمومی سازی نگرش ژن محور در فرضیه فرگشت شناخته شده است. این دیدگاه او به روشنی در کتاب هایش بنام های ژن خودخواه (سال ۱۹۷۶ ) و فنوتیپ گسترش یافته ( ۱۹۸۲ ) به چشم می خورد. داوکینز یک رفتارشناس جانوری است و از این رو به بررسی ارتباط رفتار حیوانات با انتخاب طبیعی علاقه مند است. او بر این باور است که ژن واحد اصلی انتخاب در فرایند فرگشت است. او همواره در مورد دیدگاه های مربوط به فرایندهای ناسازگارانه در فرگشت و اعتقاد به انتخاب در سطحی بالاتر از ژن، نگرشی بسیار شکاکانه داشته است. داوکینز به ویژه نسبت به اهمیت انتخاب گروهی به عنوان پایه خیرخواهی و ازخودگذشتگی، نگرشی انتقادآمیز دارد. او با بهره گیری از نقطه نظرات دبلیو دی همیلتون در مورد انتخاب قومی و رابرت تریورز درمورد از خودگذشتگی متقابل، دیدگاه خود را در مورد از خودگذشتگی در کتاب ژن خودخواه انعکاس داده است.

      کتاب ها 

         ژن خودخواه ۱۹۷۶ میلادی(ترجمه به فارسی توسط دکتر جلال سلطانی، انتشارات مازیار، ۱۳۹۶)

         فنوتیپ گسترش یافته ۱۹۸۲ میلادی

         ساعت ساز نابینا ۱۹۸۶ میلادی (ترجمه به فارسی توسط شهلا باقری و محمود بهزاد، انتشارات مازیار)

         رودخانه ای از بهشت ۱۹۹۵ میلادی

         صعود به قلهٔ ناممکن ۱۹۹۶ میلادی

         گسیختن رنگین کمان ۱۹۹۸ میلادی

         دین یار شیطان ۲۰۰۳ میلادی

         داستان نیاکان ۲۰۰۴ میلادی

         پندار خدا (توهم خدا) 2006 میلادی

         کتاب آکسفورد علمی نویسی مدرن ۲۰۰۸ میلادی

         بزرگ ترین نمایش روی زمین: مدرکی برای تکامل ۲۰۰۹ میلادی

         جادوی واقعیت: چگونه می دانیم چه چیزی واقعاً درست است ۲۰۱۱ میلادی

         میل به شگفتی: دانشمند می سازد ۲۰۱۳ میلادی

         شمعی کوچک در تاریکی: زندگی من و علم ۲۰۱۵ میلادی

 

 

·       مستندها:

         خوب ها زودتر می روند ۱۹۸۷

         ساعت ساز نابینا ۱۹۸۷

         رشد در جهان ۱۹۹۱

         شکستن فاصل دانش ۱۹۹۶

         نوارهای بی خدایی ۱۹۹۶

         سؤال بزرگ ۲۰۰۴

         ریشهٔ همهٔ شرها ۲۰۰۶

         دشمنان خرد ۲۰۰۷

         نبوغ چارلز داروین ۲۰۰۸

         تهدید مدارس دینی ۲۰۱۰

         روابط جنسی، مرگ و معنای زندگی ۲۰۱۲

         ناباوران ۲۰۱۳

       جوایز

  •          انجمن جانورشناسی لندن مدال نقره  ۱۹۸۹
  •         جایزه مایکل فارادی ۱۹۹۰
  •          جایزه کیستلر  ۲۰۰۱
  •             International Cosmos Prize (1997)
  • Nierenberg Prize (2009)
  •        همکار انجمن سلطنتی 2001

 

گردآورنده: جناب آقای حسن مسرور

زندگی نامه گرگور مندل

گرگور مندل (Gregor johann Mendel)، دانشمند ، عضو انجمن  Augustinian friar و راهب بزرگ کلیسای مقدس توماس در شهر بورنو ، موراویا بود. مندل در یک خانواده آلمانی زبان در بخش Silesian امپراتوری اتریش متولد شد و به عنوان بنیانگذار علم مدرن ژنتیک به رسمیت شناخته شد. اگرچه کشاورزان از سالها پیش می دانستند که پرورش حیوانات و گیاهان می تواند از صفات مطلوب خاصی برخوردار باشد ، اما آزمایش های گیاه نخود مندلی که بین سالهای 1856 و 1863 انجام شد بسیاری از قوانین وراثت را ایجاد کرد ، که اکنون به عنوان قوانین وراثت مندلی از آنها یاد می شود.

مندل روی هفت ویژگی گیاه نخود فرنگی کار کرد : ارتفاع گیاه ، شکل غلاف و رنگ ، شکل و رنگ دانه و موقعیت گل و رنگ. به عنوان نمونه ، از بذر رنگی استفاده کرد و نشان داد که وقتی نخود فرنگی زرد با یک نخود فرنگی سبز بایکدیگر آمیزش میدهند ، فرزندانشان همیشه بذرهای زرد تولید می کنند. با این حال ، در نسل بعدی ، نخود فرنگی سبز با نسبت 1 سبز به 3 زرد دوباره ظاهر شد.

مندل برای توضیح این پدیده ، اصطلاحات «مغلوب» و «غالب» را با استناد به برخی از صفات ، بکار برد. در مثال قبل ، صفت سبز که به نظر می رسد در نسل اول محو شده است ، مغلوب است و رنگ زرد غالب است. او حاصل کار خود را در سال 1866 منتشر کرد ، و نشان داد که یکسری عوامل «نامرئی» که امروزه به نام ژن شناخته می شوند در تعیین و پیش بینی صفات یک ارگانیسم نقش دارند.

عمق اهمیت کار مندل تا اواخر قرن بیستم (بیش از سه دهه بعد) با کشف مجدد قوانین وی شناخته نشد. دانشمندانی همچون Erich von Tschermak، Hugo de Vries، Carl Correns و William Jasper Spillman هریک به طور مستقل بسیاری از یافته های آزمایشگاهی مندل را تأیید کردند و در عصر مدرن ژنتیک آنها را به کار گرفتند.

مندل و خانواده‌اش در مزرعه ای زندگی می کردند که آنجا حداقل برای 130 سال متعلق به خانواده و اجداد مندل بوده است (خانه ای که مندل در آن متولد شده ، اکنون موزه ای است که به مندل اختصاص داده شده است). او در دوران کودکی به عنوان باغبان مشغول به کار بود و زنبورداری را فرا گرفت. در جوانی ، او در سالن ورزشی در اوپاوا (به آلمانی به نام Troppau) شرکت کرد.

پس از مدتی مندل به دلیل بیماری مجبور شد چهار ماه مرخصی را در دوران تحصیلات ورزشی خود بگذراند. وی از سال 1840 تا 1843 در فلسفه و فیزیک عملی و نظری در انستیتوی فلسفی دانشگاه Olomouc تحصیل کرد و یک سال دیگر به دلیل بیماری مرخص شد. او پس از مدتی راهبه‌ی کلیسا شد زیرا این انتخاب این امکان را برای وی فراهم میکرد تا بدون نیاز به پرداخت هزینه، تحصیل کند.

گرگور مندل ، که به عنوان «پدر ژنتیک مدرن» شناخته می شود ، از هر دو استادش Friedrich Franz و Johann Karl Nestler در دانشگاه Olomouc  و همکارانش در کلیسا برای کشف این راز ژنتیکی و علت تنوع گیاهان بهره برد. در سال 1854 ، Napp به مندل اجازه داد که در باغ آزمایشی 2 هکتاری کلیسا که در ابتدا توسط Napp در سال 1830 ساخته شده بود ، تحقیقاتش را انجام دهد. برخلاف Nestler ، که صفات وراثتی را در گوسفندان مطالعه می کرد ، مندل از نخود فرنگی خوراکی معمول استفاده کرد و آزمایش های خود را در سال 1856 آغاز کرد.

پس از آزمایش های اولیه روی گیاهان نخود فرنگی ، مندل با مطالعه هفت صفتی کار کرد که به نظر می رسید به طور مستقل از سایر صفات به ارث رسیده است : شکل دانه ، رنگ گل ، رنگ بذر ، شکل غلاف ، رنگ غلاف دانه ، محل قرارگیری گل و ارتفاع گیاه. او ابتدا روی شکل دانه متمرکز بود که به صورت زاویه‌دار یا گرد بود.

بین سالهای 1856 و 1863 مندل حدود 28000 گیاه را کِشت و آزمایش کرد که اکثر آنها گیاهان نخود فرنگی (Pisum sativum) بودند. این مطالعه نشان داد که هنگامی که گونه های مختلف پرورشی با یکدیگر آمیزش داده می‌شوند (به عنوان مثال ، گیاهان بلندی که توسط گیاهان کوتاه بارور می شوند) ، در نسل دوم ، یک چهارم گیاهان نخود فرنگی دارای صفات خالص بودند ، دو چهارم آنها هیبریدی بودند و یکی از چهار نفر غالب خالص بودند. آزمایشات او باعث شد که او دو قانون کلی در ژنتیک تعیین کند : قانون تفکیک و قانون جور شدن مستقل که بعداً به عنوان قوانین وراثت مندل معروف شد

مندل مقاله خود را با عنوان “Versuche über Pflanzenhybriden” (“آزمایش های هیبریداسیون گیاهان”) در دو جلسه انجمن تاریخ طبیعی شهر بورنو در تاریخ 8 فوریه و 8 مارس 1865 ارائه داد. این گزارش چند استقبال مطلوب در روزنامه های محلی ایجاد کرد ، اما مورد توجه جامعه علمی قرار نگرفت.

هنگامی که مقاله مندل در سال 1866 در مجله‌ی Verhandlungen des naturforschenden Vereines در بورنو چاپ شد ، اینطور به نظر رسید که اساساً فاکتور هیبریداسیون در وراثت ، تأثیر کمی داشته و تنها در طی سی و پنج سال آینده فقط سه بار بصورت استثنا بروز داده خواهد شد. مقاله او در آن زمان مورد انتقاد قرار گرفت ، اما اکنون به عنوان یک کار اصلی در نظر گرفته شده است.

نکته قابل توجه ، چارلز داروین از مقاله مندل آگاهی نداشت ولی دانشمندان معتقدند که اگر او از این امر آگاه بود ، ژنتیکی که اکنون ما به آن دست یافتیم ممکن بود خیلی زودتر کشف شود و در نتیجه علم ژنتیک الان در درجات علمی والاتری قرار داشت و یافته‌های بیشتری در این زمینه دردسترس بود.

مندل مطالعات خود را در مورد وراثت با استفاده از موش ها شروع کرد. او در کلیسای توماس مشغول مطالعاتش بود اما همسایه‌ی او دوست نداشت که یکی از همسایگانش در حال مطالعه جنس حیوانات باشد. بنابراین مندل به مطالعه‌ی درباره‌ی گیاهان روی آورد.. او همچنین ستاره شناسی و هواشناسی را مورد مطالعه قرار داد و در سال 1865 “انجمن هواشناسی اتریش” را تأسیس کرد. بیشتر آثار منتشر شده وی مربوط به هواشناسی بود.

 

مندل همچنین آزمایش های زنبورعسل (Hieracium) و ملکه را انجام داد. وی گزارشی از کار خود با hawkweed (گروهی از گیاهان که در آن زمان به دلیل تنوع زیاد مورد توجه دانشمندان بودند) منتشر کرد. با این حال ، نتایج مطالعه وراثت مندل در جوجه کشی بر خلاف نتایج وی برای نخود فرنگی بود. نسل اول بسیار متغیر بود و بسیاری از فرزندان آنها با والدین مادری یکسان بودند. وی در مکاتبات خود با Carl Nägeli نتایج خود را مورد بحث قرار داد اما نتوانست آنها را به درستی توضیح دهد. اما بعدها به مرور زمان دانشمندان مطالعات او را ادامه دادند و به نتایج جذاب کنونی رسیدند. دنیای ژنتیک و پیشرفت‌های هرروزه‌ی ما در این حرفه قطعا مدیون تلاش‌های بی‌وقفه و امیدوارانه‌ی دانشمندانی همچون مندل است.

 

گردآورنده: سرکار خانم فاطمه علیزاده ثانی

سایت ویستاژن در این مطلب به معرفی لویی پاستور پرداخته است.

لویی پاستور کیست؟

پاستور  زیست شناس ، میکروبیولوژیست و شیمیدان فرانسوی بود که به دلیل اکتشافات خود در مورد اصول واکسیناسیون ، تخمیر میکروبی و پاستوریزاسیون مشهور بود. از  او به خاطر پیشرفت های چشمگیر خود در زمینه های علل و پیشگیری از بیماری ها یاد می شود و اکتشافات وی از آن زمان تا کنون جان بسیاری از آدم ها را نجات داده است. وی مرگ و میر ناشی از تب زایمان را کاهش داد و اولین واکسن ها را برای هاری و سیاه زخم ساخت. اکتشافات پزشکی وی ،پشتیبانی مستقیم از نظریه میکروب‌های بیماری‌زا و کاربرد آن در پزشکی بالینی را ارائه می دهد. وی به دلیل اختراع تکنیک تصفیه شیر و شراب برای جلوگیری از آلودگی باکتریایی ، روشی که اکنون به آن پاستوریزاسیون گفته می شود ، بیشتر در بین عموم شناخته شده است. او به همراه فردیناند کوهن و رابرت کوخ به عنوان یکی از بنیانگذاران اصلی باکتری شناسی در نظر گرفته می شود و به  “پدر میکروبیولوژی” معروف است. پاستور مسئول اثبات رد نظریه نازیست زایی بود. او آزمایشاتی را انجام داد که نشان دادند، میکروارگانیسم ها بدون آلودگی نمی توانند توسعه یابند. او با همکاری آکادمی علوم فرانسه ، نشان داد که در بالون های استریل و مهر و موم شده ، هیچ چیزی رشد نمی یابد؛و برعکس ، در بالون های استریل اما باز ، میکروارگانیسم ها می توانند رشد کنند.

اگرچه پاستور اولین کسی نبود که نظریه میکروب‌های بیماری‌زا را مطرح کرد ، اما آزمایشات وی بیانگر صحیح بودن آن نظریه بود و اکثر اروپا را متقاعد کرد که صحت دارد. امروزه او اغلب به عنوان یکی از پدران نظریه میکروب های بیماری زا  شناخته می شود. پاستور در شیمی کشف های مهمی انجام داد ، مهم ترین آن ها از نظر مولکولی، برای عدم تقارن بلورهای خاص و راسمیک شدن بود.

در اوایل کار، تحقیقات او در مورد اسید تارتاریک منجر به حاصل اولین چیزی شد که اکنون به نام ایزومرهای نوری خوانده می شود. کار او راه را به سمت درک فعلی از یک اصل اساسی در ساختار ترکیبات آلی هدایت کرد.

وی ، تا زمان مرگش ، مدیر موسسه پاستور بود که در سال 1887 تأسیس شد و پیکر وی در طاق زیر این مؤسسه دفن شد. اگرچه پاستور آزمایش های پیشگامانه ای انجام داد ، اما شهرت وی با جنجال های مختلف همراه شد.

بررسی مجدد تاریخی دفتر یادداشت  وی نشان داد که او  برای غلبه بر رقبای خود ،با فریب عمل کرده است.

تحصیلات و زندگی اولیه

لوئیس پاستور در 27 دسامبر سال 1822 در Dole ، Jura ، فرانسه؛ در خانواده ای کاتولیک و فقیر که به دباغی مشغول بودند، متولد شد. او فرزند سوم  Jean-Joseph Pasteur    و  Jeanne-Etiennette Roqui   بود. این خانواده در سال 1826 به Marnoz و سپس در سال 1827 به Arbois نقل مکان کردند. پاستور در سال 1831 وارد دبستان شد. او در سال های اولیه دانشجویی عملکرد متوسطی داشت و منحصرا دانشگاهی نبود ، زیرا او به ماهیگیری و طراحی علاقه مند بود.

او نقاشی ها و پرتره های بسیاری از والدین ، دوستان و همسایگان خود ترسیم کرد.پاستور دوره دبیرستان خود را در  Collège d’Arbois حضور داشت.

در اکتبر سال 1838 ، او به پاریس رفت تا به Pension Barbet بپیوندد ، اما غربت زده شد و در ماه نوامبر بازگشت. در سال 1839 ، وی برای تحصیل فلسفه وارد کالج سلطنتی Besançon شد و مدرک لیسانس  خود را در سال 1840 کسب کرد.  وی ضمن ادامه یک دوره علوم علمی با ریاضیات خاص ، در دانشکده Besançon به عنوان مدرس منصوب شد. اولین آزمایش او در سال 1841 شکست خورد. وی موفق شد در سال 1842 مدرک Baccalauréat Scientifique (علوم عمومی) را، با درجه متوسط در درس شیمی،از Dijon بگیرد.  سپس در سال 1842 ، پاستور آزمون ورودی برای École Normale Supérieure را اخذ کرد .  او مجموعه اول تست ها را پشت سر گذاشت ، اما چون رتبه وی پایین بود ، تصمیم گرفت ادامه ندهد و سال دیگر دوباره امتحان کند.  او برای آمادگی در آزمون به Pension barbet بازگشت.او در کلاس های Lycée Saint-Louis و سخنرانی های Jean-Baptiste Dumas در Sorbonne شرکت کرد. او در سال 1843 ، این آزمون را با رتبه عالی گذراند و وارد École Normale Supérieure    شد.

در سال 1845 مدرک  licencié ès sciences (کارشناسی ارشد) دریافت کرد.

در سال 1846 ، به عنوان استاد فیزیک در Collège de Tournon (اکنون به نام Lycée Gabriel-Faure [fr) در  Ardèche منصوب شد ، اما شیمی دان Antoine Jérôme Balard می خواست که او را به عنوان دستیار آزمایشگاه فارغ التحصیل  به  École Normale Supérieure برگرداند. وی به Balard پیوست و همزمان تحقیقات خود را در زمینه کریستالوگرافی آغاز کرد و در سال 1847 ، دو پایان نامه خود، یکی در شیمی و دیگری در فیزیک را ارائه داد.

وی پس از مدت کوتاهی که به عنوان استاد فیزیک در Dijon Lycée خدمت کرد، در سال 1848  به استاد شیمی در دانشگاه استراسبورگ منصوب شد.

در آن جا  در سال 1849 با Marie Laurent، دختر رئیس  دانشگاه ملاقات کرد و اظهار علاقه کرد. آن ها در 29 مه 1849 ازدواج کردند و در کنار هم 5 فرزند داشتند که تنها دو تا از فرزندان آن ها تا بزرگسالی زنده مانده بودند. سه نفر دیگر بر اثر حصبه در گذشتند.

مقام(حرفه)

پاستور در سال 1848 به عنوان استاد شیمی در دانشگاه استراسبورگ منصوب شد و در سال 1852 به کرسی ریاست شیمی نشست. در سال 1854 ، وی به عنوان رئیس دانشکده علوم جدید دانشگاه Lille ، جایی که تحقیقات خود را در زمینه تخمیر آغاز کرد ، برگزیده شد.  در این فرصت بود که پاستور اظهارات مکرر خود را بیان کرد: “dans les champs de l’observation, le hasard ne favorise que les esprits préparés” (در زمینه مشاهده ، شانس ،فقط ذهن آماده را به خود جلب می کند.). در سال 1857 ، به عنوان مدیر مطالعات علمی در Ecole Normale Supérieure به پاریس نقل مکان کرد و در آنجا از سال 1858 تا 1867 کنترل را به دست گرفت و یک سری اصلاحات را برای بهبود استاندارد های کار علمی معرفی کرد. آزمایشات سخت تر می شدند و منجر به نتایج بهتر ، رقابت بیشتر و افزایش اعتبار می شد.  اما بسیاری از بیانات وی سخت ، مستبدانه و اقتدارگرا بود که منجر به دو شورش جدی دانشجویی شد.

وی در حین «شورش حبوبات» دستور داد که هر دوشنبه ،خورش گوشت گوسفند ، که دانش آموزان از خوردن آن امتناع ورزیده بودند ، سرو شود.  در یک موقعیت دیگر ، تهدید کرد که هر دانش آموزی که به سیگار اعتیاد داشته باشد را اخراج می کند ، و 73 نفر از 80 دانش آموز این مدرسه استعفا دادند.  در سال 1863 ، او به عنوان استاد زمین شناسی ، فیزیک و شیمی در École Nationale supérieure des Beaux-Arts منصوب شد ، موضع گیری ای که تا زمان استعفای وی در سال 1867 ادامه داشت. در سال 1867 ، وی به عنوان رئیس شیمی آلی در sorbone منصوب شد ، اما سپس به دلیل ضعف در سلامتی از این سمت منصرف شد. در سال 1867 ، آزمایشگاه شیمی فیزیولوژیکی École Normale’s  به درخواست پاستور ایجاد شد و از سال 1867 تا 1888 مدیر آزمایشگاه بود.  او در پاریس ، مؤسسه پاستور را در سال 1887 تأسیس کرد ، که در ادامه ی  زندگی مدیر آنجا بود.

پژوهش

عدم تقارن مولکولی

در اوایل کار پاستور به عنوان یک شیمی دان ، با شروع در Ecole Normale Supérieure ، و ادامه درStrasbourg و  Lille ، به بررسی خصوصیات شیمیایی ، نوری و کریستالوگرافی گروهی از ترکیبات معروف به تارترات پرداخت.  او مسئله ای راجع به ماهیت اسید تارتاریک در سال 1848 حل کرد.

محلول این ترکیب که حاصل از موجودات زنده باشد ، صفحه قطبش نور عبوری از آن را چرخانده است.  مسئله این بود که اسید تارتاریک حاصل از سنتز شیمیایی چنین نتیجه ای ندارد ، حتی اگر واکنش های شیمیایی آن یکسان بوده و ترکیب عنصری آن یکسان باشد.  پاستور متوجه شد که کریستال های  تارترات دارای وجه های کوچکی هستند.  سپس مشاهده کرد که ، در مخلوط های راسمیک از تارتارات ، نیمی از کریستال ها راستگرد و نیمی از آنها  چپگرد بودند.  در محلول ، ترکیبات راستگرد در جهت عقربه های ساعت و ترکیبات چپگرد برخلاف عقربه های ساعت بودند.  پاستور تعیین کرد که فعالیت نوری مربوط به شکل کریستال ها است و یک ترتیب نامتقارن داخلی از مولکول های ترکیب، مسئول پیچاندن نور است.

 (2R ، 3R) – و (2S ، 3S) – تارترات ایزومتریک بودند و تصور نمی شد که تصویر آیینه ای  باشند.  این نخستین باری بود که کسی خصلت کایرالی مولکولی را نشان می داد و همچنین اولین توضیح همپاری بود.   برخی مورخان کار پاستور در این زمینه را “عمیق ترین و اصیل ترین کمک او به علم” و “بزرگترین کشف علمی” وی می دانند.

تخمیر و نظریه میکروب های  بیماری زا

پاستور، هنگام کار در Lille در سال 1856 برای تحقیق در مورد تخمیر،انگیزه پیدا کرد . یک سازنده محلی شراب ، M. Bigot ، که پسرش یکی از دانشجویان پاستور بود ، به دنبال مشورت های پاستور در مورد مشکلات ساخت الکل چغندرقند و ترش سازی بود. طبق گفته دامادش ، René Vallery-Rado، در اوت سال 1857 پاستور مقاله ای درباره تخمیر اسید لاکتیک به Société des Sciences de Lille ارسال کرد ، اما این مقاله سه ماه بعد خوانده شد. بعداً یک مقاله علمی در 30 نوامبر 1857 منتشر کرد.او طرز فکرهای خود را در این مقاله علمی اینگونه بیان کرد: “من قصد دارم تا ثابت کنم که درست همانطور که در اثر تخمیر مشروبات الکلی  ، در هر زمانی که شکر به الکل و اسید کربن تجزیه می شود ، مخمر آبجو وجود دارد؛بنابراین یک تخمیر خاصی نیز وجود دارد که همیشه ،وقتی شکر به اسید لاکتیک تبدیل می شود ،یک مخمر لاکتیک حاضر است.” 

پاستور همچنین در مورد تخمیر الکلی نوشت و در سال 1858 به صورت کامل منتشر کرد.   Jöns Jacob Berzelius  و Justus von Liebig این نظریه را مطرح کردند که تخمیر ناشی از تجزیه است.

پاستور نشان داد که این نظریه نادرست است و مخمر مسئول تخمیر برای تولید الکل از شکر است.  وی همچنین نشان داد ، وقتی شراب توسط میکروارگانیسم های دیگری آلوده می شود ، اسید لاکتیک تولید می شود و باعث  ترشی شراب  می شود. در سال 1861 ، پاستور مشاهده کرد که وقتی مخمر در معرض هوا قرار می گیرد ، شکر کمتری به ازای هر قسمت مخمر تخمیر می شود. میزان پایین تر تخمیربطور هوازی به عنوان اثر پاستور شناخته شد.  تحقیقات پاستور همچنین نشان داد که رشد میکروارگانیسم ها مسئول فساد نوشیدنی ها  مانند آبجو ، شراب و شیر است. با انتشار این مطلب، او فرآیندی را اختراع کرد که در آن مایعاتی مانند شیر تا دمای بین 60 تا 100 درجه سانتیگراد گرم شوند. این فرایند اکثر باکتری ها و کپک های قارچی از پیش  موجود در آن ها را می کشد. پاستور و  Claude Bernard آزمایشات مربوط به خون و ادرار را در 20 آوریل 1862 به پایان رساندند. پاستور، در سال 1865  برای مقابله با “بیماری های” شراب ، این روند را ثبت کرد. این روش به پاستوریزاسیون معروف شد و به زودی روی آبجو و شیر نیز به کار رفت. آلودگی  نوشیدنی ها باعث شد تا پاستور به این فکر برسد که میکروارگانیسم های آلوده باعث بیماری حیوانات و انسان ها می شوند.

وی پیشنهاد کرد که از ورود میکروارگانیسم ها به بدن انسان جلوگیری شود ، و Joseph Lister را به سمت ایجاد روش های ضد عفونی کننده در جراحی سوق داد. در سال 1866 ، پاستور Etudes sur le Vin را در مورد بیماری های شراب منتشر کرد ، و در سال 1876 Etudes sur la Bière را در مورد بیماری های آبجو منتشر کرد.  در اوایل قرن نوزدهم ، Agostino Bassiنشان داده بود که عضلانی ناشی از قارچی است که کرم های ابریشم را آلوده می کند.  در اوایل قرن نوزدهم ،  Agostino Bassiنشان داده بود که موسکاردین ناشی از قارچی است که کرم های ابریشم را آلوده می کند.  از سال 1853 ، دو بیماری به نام های pébrine و flacherie تعداد زیادی از کرم ابریشم در جنوب فرانسه را آلوده کرده بودند و تا سال 1865 خسارات بزرگی را به کشاورزان وارد کردند.  در سال 1865 ، پاستور به Alès رفت و تا سال 1870 به مدت پنج سال کار کرد.

نازیست زایی

پاستور پس از آزمایشات تخمیر خود ، نشان داد که پوست انگور منبع طبیعی مخمرها است و انگورهای استریلیزه شده و آب انگور هرگز تخمیر نمی شوند.

او آب انگور را از زیر پوست، با سوزن های استریل بیرون آورد و انگورها را نیز با پارچه استریلیزه پوشاند. هر دو آزمایش نتوانستند شراب را در ظروف استریل تولید کنند.

یافته ها و ایده های وی مخالف نظریه عمومی نازیست زایی بود. او به شدت مورد انتقاد Félix Archimède Pouchet ،مدیر موزه تاریخ طبیعی        Rouenقرار گرفت. آکادمی علوم فرانسه برای حل و فصل اختلاف بین دانشمندان برجسته ، جایزه 2500 فرانکی را به هر کسی که می توانست برای مکتب مخالف آموزه خود را ثابت کند ، ارائه می داد.

 Pouchet اظهار داشت: هوا در همه جا می تواند باعث ایجاد خود به خودی نسل موجودات زنده در مایعات شود. در اواخر دهه 1850 ، او آزمایشاتی را انجام داد و ادعا کرد که آنها شواهدی از نازیست زایی هستند. Francesco Redi و Lazzaro Spallanzani به ترتیب در قرن 17 و 18 شواهدی علیه نازیست زایی ارائه دادند.  آزمایش هایSpallanzani در سال 1765 نشان می دهد که هوا آب ها را به باکتری آلوده کرده است. در دهه 1860 ، پاستور آزمایش های Spallanzani را تکرار کرد ، اما Pouchet با استفاده از یک مایع متفاوت، نتیجه دیگری را گزارش کرد. پاستور آزمایشات متعددی را انجام داد تا نازیست زایی را رد کند. او مایع جوشیده را درون یک بالون قرار داد و اجازه داد تا  هوای گرم وارد بالن شود؛  سپس بالن را بست و هیچ ارگانیسمی در آن رشد نکرد. در آزمایش دیگر ، هنگامی که وی بالن های حاوی مایع جوشانده را باز کرد ، گرد و غبار وارد بالن ها شد و باعث رشد موجودات در برخی از آن ها شد. تعداد بالن هایی که در ارتفاعات بالاتر بودند وارگانیسم ها در آن رشد می کردند ،کمتر بود که نشان می دهد هوا در ارتفاعات بالا گرد و غبار و موجودات کمتری دارد. پاستور همچنین از بالن های گردن قویی که حاوی یک مایع قابل تخمیر است ، استفاده کرد. هوا اجازه داشت از طریق یک لوله خمیده بلند که باعث چسبیدن ذرات گرد و غبار به آن  می شد،وارد بالن شود. هیچ چیز در آب ها رشد نکرد، مگرزمانی که بالن ها کج بودند و امکان لمس گردن آلوده بالون با مایع وجود داشت . این نشان داد که موجودات زنده ای که در چنین آب هایی رشد می کنند ، از بیرون و از روی گرد و غبار ها آمده اند ، نه اینکه بصورت خود به خود در مایعات یا از عملکرد هوای خالص تولید شوند. این ها برخی از مهم ترین آزمایشات در رد نظریه نازیست زایی بودند که پاستور در سال 1862 بخاطر آن ها برنده جایزه Alhumbert شد. او نتیجه گرفت: مکتب نازیست زایی هرگز از ضربه فانی این آزمایش ساده بهبود نمی یابد. هیچ شرایطی موجود نیست که بتوان آن را تأیید کرد که موجودات میکروسکوپی بدون ریشه ، والدین مشابه خود ، وارد جهان شدند.

سیستم ایمنی و واکسیناسیون

وبای مرغ

کار بعدی پاستور،کار در مورد بیماری هایی مثل وبا مرغ بود. او کلنی هایی را از Jean Joseph Henri دریافت کرد و آن ها را در آب گوشت پرورش داد. در طی این کار ،کلنی باکتری های مسئول(بیماری زا) از بین رفته و نتوانست در برخی از مرغ هایی که به این بیماری آلوده شده اند، این بیماری را القا کند. به محض استفاده مجدد از این مرغ های سالم ، پاستور متوجه شد که نمی تواند آنها را حتی با باکتری های تازه  آلوده کند . باکتری های ضعیف شده   ، اگرچه  فقط علائم خفیفی ایجاد کرده بودند،اما  باعث شده بودند که مرغ ها از این بیماری مصون بمانند.

در سال 1879 پس از اینکه پاستور به تعطیلات رفت، به دستیار وی ، چارلز چمبرلند (با اصالت فرانسوی) ، دستور داد تا مرغ ها را مایه کوبی کنند. چمبرلند نتوانست این کار را انجام دهد و خود به تعطیلات رفت. در بازگشت او ، کلنی های یک ماهه، مرغ ها را ناخوشایند می کردند ، اما به جای اینکه عفونت ها مانند گذشته کشنده باشند ، مرغ ها به طور کامل بهبود می یافتند. چمبرلند فرض کرد خطایی رخ داده است ، و می خواست کلنی هایی که ظاهرا معیوب بودند را کنار بگذارد ، اما پاستور او را متوقف کرد. او مرغ ها را با باکتری های بدخیم که باعث مرگ سایر مرغ ها شدند ، مایه کوبی کردند و آن ها زنده ماندند. پاستور نتیجه گرفت که حیوانات اکنون نسبت به این بیماری مصون هستند. در دسامبر 1879 ، پاستور از کلنی ضعیف شده باکتری ها برای مایه کوبی کردن جوجه ها استفاده کرد. جوجه ها زنده ماندند ، و وقتی او آن ها را با یک نژاد بدخیم آلوده مایه کوبی کرد ، از آن مصون بودند. در سال 1880 پاستور نتایج خود را به آکادمی علوم فرانسه ارائه داد و گفت که باکتری ها در اثر تماس با اکسیژن تضعیف می شوند.

سیاه زخم

در دهه 1870 ، پاستور این روش واکسیناسیون را روی بیماری سیاه زخم  که گاوها را تحت تأثیر قرارمی داد به کار برد و به مبارزه با سایر بیماری ها علاقه پیدا کردد. پاستور باکتری ها را از خون حیوانات آلوده به آنتراکس کشت داد. هنگامی که او حیوانات را با باکتری ها مایه کوبی کرد ، آنتراکس رخ داد و ثابت کرد که این باکتری عامل بیماری است. بسیاری از گاوها در “مزارع نفرین شده” در حال جان باختن در اثر آنتراکس بودند. به پاستور گفته شد گوسفندهایی که از سیاه زخم جان خود را از دست دادند در مزرعه دفن شدند. پاستور فکر می کرد که کرم های خاکی ممکن است باکتری ها را به سطح آوره باشند. او باکتری های سیاخ زخم را در فضله کرم های خاکی یافت و نشان داد که گفته وی صحیح است.

وی به کشاورزان گفت که حیوانات مرده را در مزارع دفن نکنند.

در سال 1880 ، رقیب پاستور Jean-Joseph-Henri Toussaint، جراح دامپزشکی ، از اسید کربولیک برای کشتن باسیل های سیاه زخم استفاده کرد و واکسن را روی گوسفندان آزمایش کرد. پاستور فکر می کرد که این نوع واکسن کشته شده نباید کار کند ، زیرا او معتقد بود که باکتری های ضعیف شده از مواد مغذی استفاده می کنند که باکتری ها برای رشد لازم دارند. او فکر کرد که با اکسیژن ترکیب باکتری  باعث وخامت کمترمی شود. در اوایل سال 1881 ، پاستور کشف کرد که رشد باسیل های سیاه زخم در حدود 42 درجه سانتیگراد باعث می شود آنها نتوانند اسپور تولید کنند و او این روش را در سخنرانی آکادمی علوم فرانسه در 28 فوریه شرح داد. بعداً در سال 1881 ، Hippolyte Rossignol،دامپزشک پیشنهاد داد که Société d’agriculture de Melun یک آزمایش برای ارزیابی واکسن پاستور ترتیب دهد. پاستور موافقت کرد ، و ارزیابی انجام شده در Pouilly-le-Fort بر گوسفند ، بز و گاو ، موفقیت آمیز بود. پاستور  مستقیما فاش نکرد که چگونه واکسن های مورد استفاده در Pouilly-le-Fortرا تهیه کرد. یادداشت های آزمایشگاهی او ، که اکنون در Bibliothèque Nationale پاریس است، نشان می دهد که وی در واقع از گرما و دی کرومات پتاسیم ، مشابه روش Toussaint استفاده کرده است. ایجاد مصونیت نسبت به ویروس بدخیم بوسیله شکل ضعیف بیماری، تفکری جدید نبود و در مدت طولانی برای آبله  شناخته شده بود. مایه کوبی با آبله با نتیجه ابتلای کمتر به بیماری های شدید و کاهش در مرگ و میر،در مقایسه با عوامل بیماری که بطور طبیعی ایجاد شده اند، شناخته شده بود. ادوارد جنر همچنین واکسیناسیون را با استفاده از آبله گاو (واکسیناسیون) برای ایجاد ایمنی متقابل با آبله  در اواخر دهه 1790 مورد مطالعه قرار داد، و در اوایل 1800 واکسیناسیون در بیشتر اروپا گسترش یافته بود. تفاوت بین واکسیناسیون آبله و واکسیناسیون سیاه زخم و وبای مرغ در این بود که دو ارگانیسم بیماری دوم به طور مصنوعی تضعیف شده اند ، بنابراین به طور نیازی به یافتن ارگانیسم طبیعی ضعیف عامل بیماری نیست. این کشف فعالیت را در بیماری های عفونی متحول کرد و پاستور به افتخار جنر به این عوامل بیماریه تضعیف شده مصنوعی نام عمومی “واکسن” داد.

حمره خوکی

در سال 1882 ، پاستور دستیار خود Louis Thuillierرا به دلیل شیوع حمره خوکی به جنوب فرانسه فرستاد. Thuillier باسیل هایی را که باعث ایجاد این بیماری در مارس 1883 شد ، شناسایی کرد. پاستور و Thuillier بعد از عبور دادن باسیل ها از گوشت کبوتر ، زهر  باسیل را تکثیر دادند. سپس باسیل را از خرگوش ها عبور داده و آن را تضعیف کرده و واکسن به دست آوردند. پاستور و Thuillier به طور نادرست باکتری را به صورت شکل هشت توصیف کردند. Roux در سال 1884 باکتری را به شکل ترکه ای توصیف کرد.

هاری

پاستور با رشد ویروس در خرگوش ، اولین واکسن برای بیماری هاری را تولید کرد و سپس با خشک کردن بافت عصبی آسیب دیده ، آن را تضعیف کرد. واکسن هاری  نخستین بار توسط Emile Roux ، ایجاد شد.او پزشک فرانسوی و همکار پاستوربود که با استفاده از این روش واکسن کشته شده تولید کرده بود. واکسن قبل از اولین آزمایش انسانی در 50 سگ آزمایش شده بود. این واکسن در ژوزف میستر 9 ساله ، در 6 ژوئیه سال 1885 ، پس از آنکه پسر توسط سگ خشمگین صدمه دیده بود، مورد استفاده قرار گرفت. این کار با ریسک شخصی برای پاستور انجام شد ، زیرا وی پزشک مجاز نبود و می توانست برای معالجه پسربچه تحت پیگرد قانونی قرار گیرد. پس از مشورت با پزشکان ، وی تصمیم گرفت که درمان را پیش ببرد. در طی 11 روز ، مایستر 13 مایه کوبی دریافت کرد ، هر مایه کوبی با استفاده از ویروس هایی بود که برای مدت زمانی کوتاه تر ضعیف شده بودند. سه ماه بعد او مایستر را معاینه کرد و فهمید که از سلامتی کامل برخوردار است. پاستور به عنوان یک قهرمان مورد ستایش قرار گرفت و موضوع پیگیری حقوقی نشد. تجزیه و تحلیل یادداشت های آزمایشگاهی او نشان می دهد که پاستور قبل از واکسیناسیون ماینستر،دو نفر را معالجه کرده بود. یکی زنده مانده اما ممکن است واقعاً دچار هاری نشده بود و دیگری در اثر هاری درگذشت. پاستور درمان Jean-Baptiste Jupille را در 20 اکتبر 1885 شروع کرد و این درمان موفقیت آمیز بود. بعداً در سال 1885 ، مردم ، از جمله چهار بچه آمریکا یی، به آزمایشگاه پاستور رفتند تا مایه کوبی شوند. در سال 1886 ، وی 350 نفر را واکسینه کرد که از این تعداد فقط یک نفر مبتلا به هاری شد. پاستور به دلیل مطالعه در میکروب ها ، پزشکان را ترغیب کرد که قبل از عمل ، دست و وسایل خود را ضد عفونی کنند. پیش از این ، تعداد کمی از پزشکان یا دستیاران آنها این روشها را انجام می دادند.

زندگی شخصی

دین و مذهب

نوه ی او Louis Pasteur Vallery-Radot، نوشت که پاستور از پیشینه کاتولیک خود فقط یک معنویتگرایی بدون عمل شرعی نگه داشته بود. با این حال ، پیروان کاتولیک غالباً می گویند که پاستور در کل زندگی خود یک مسیحی سرسخت باقی ماند.

ادبیات خلاصه ای، 18 اکتبر 1902 این جمله را از پاستور هنگامی که همراه کار دعا می کرد،بیان می کند: آیندگان روزی به حماقت فلاسفه ماده گرا مدرن می خندند. هرچه بیشتر طبیعت را مطالعه می کنم ، بیشتر از کار خالق متحیر می شوم. من نماز می خوانم در حالی که مشغول کار خودم در آزمایشگاه هستم.

موریس ویلورال-رادوت ، نوه برادر داماد پاستور و صریحگوی کاتولیک ، معتقد است که پاستور اساساً کاتولیک مانده بود. اما ، علی رغم اعتقاد وی به خدا ، گفته شده است که دیدگاه های او بیشتر آزادانه بود و نه کاتولیک ، تفکری بیش از یک مرد مذهبی بود. او همچنین مخالف آمیختن علم با دین بود

مرگ

پاستور در سال 1868  دچار سکته مغزی شدیدی شد که سمت چپ بدن او را فلج کرد ، اما او پس از مدتی بهبود یافت. سکته مغزی یا اورمی در سال 1894 به شدت سلامتی وی را مختل کرد. پاستور بعلت عدم بهبودی کامل ،  در 28 سپتامبر 1895 در نزدیکی پاریس درگذشت. به او تشییع کشوری داده شد و در کلیسای جامع نوتردام دفن شد ، اما بقایای وی در طاق پوشانده شده از دستاوردهای او در موزائیک های بیزانس در انستیتوی پاستور در پاریس مجدداً دفن شد.

آثار

آثار منتشر شده اصلی پاستور به شرح زیر است

 

         عنوان اثر سال انتشار
مطالعات بر روی شراب 1866
مطالعات بر روی سرکه 1868
مطالعات بر روی بیماری های کرم ابریشم 1870
تفکراتی بر علوم فرانسه 1871
مطالعات بر روی نوشیدنی های غیر الکلی 1876
میکروب های سازمان یافته ، نقش آن ها در تخمیر ، پوسیدگی و سرایت 18778
سخنرانی آقای ال.پاستور در مورد پذیرش از française Académie 1882
درمان هاری 1886

گردآورنده : سرکار خانم زینب خشنود